دو نفر به اسم محمود و مسعود باهم رفاقتی دیرینه داشتن، تا جایی که مردم فکر میکردن این دو نفر باهم برادرند. روزی روزگاری مسعود نقشه گنجی رو به محمود نشان داد و با هم تصمیم گرفتن که به دنبال گنج برن. یک روز محمود و مسعود از خانواده شان خداحافظی کردن و رفتن. محمود نقشه ای در سر داشت که وقتی به گنج دست پیدا کرد مسعود رو از سر راهش برداره و اونو بکشه. بعد از چند روز سختی به گنج رسیدند. و محمود طبق نقشه ای که در سر داشت مسعود رو کشت و گنج رو برداشت و به خانه اش برگشت.
این رسم روزگاره…
کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی **از آنکه خوب نگاهش کنی. **از آنکه او را در آغوش بگیری . ** از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی ، **از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی مثل پروانه ای زیبا، بال میگیرد و دور می شود ، و تو خیال میکردی تا آخر دنیا می تونی هر روز طلوع آفتاب را با او تماشا کنی .
یه وقتایی… حتی حوصله ی خودتم نداری چه برسه به دیگران!
یه وقتایی… هیشکی حوصله ی خودشم نداره، چه برسه به تو!
«آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.»
بنیامین فرانکلین
پسرک ماندولی روی لبش زمزمه ی بود:
مطمعنا که پشیمان شده وبرمیگردد
عشق قربانی غروراست هنوز…
گاهی شعر سراغم را میگیرد ؛
گاهـــــی …
هوای تو !
فرقی نمیکند . . . .
هر دو
ختم میشوند به دلتنگی من !!
و با این ای کاش گفتن ها و افسوس خوردنها ، زندگی تو را دوباره به من نمیدهد!
هر چه بود گذشت و نگذشت هر چه در دلم نشست!
گرچه میگویند او که رفته است فراموش میشود ، اما عشق تو در دلم هیچگاه خاموش نمیشود.
تمام حجم خیالم از تو لبریز است
دنیای خیالم کوچک نیست ، تو بی نهایت عزیزی . . .
گاهی با یک بی مهری دلی می شکند
گاهی با یک کلمه یک انسان نابود می شود
مراقب بعضی یک ها باشیم
در حالی که ناچیزند همه چیزند ….